نويسنده: مصطفي دلشاد تهراني





 

شرح گزاره هاي نامه 53 نهج البلاغه

« ثُمَّ ليَکُن آثَرُهُم عِندَکَ أقوَلَهُم بِمُرِّ الحَقِّ لَکَ، وَ أقَلَّهُم مُسَاعَدَةً فِيمَا يَکُونُ مِنکَ مِمَّا کَرِهَ اللهُ لِأولِيَائِهِ، وَاقِعًا ذلِکَ مِن هَوَاکَ حَيثُ وقَعَ. »
آن گاه بايد گزيده ترِ آنان نزد تو کسي باشد که سخن تلخ حق را به تو بيش تر گويد، و در کاري که از تو سر مي زند و از جمله کارهايي باشد که خدا آن را براي دوستان خود نمي پسندد، از همگان کم تر تو را ياري کند. [ اين شيوه گفتار و رفتار او ] به هر کجاي خواست تو مي خواهد بربخورد.
« نصيحت » به معناي خيرخواهي و نقد مشفقانه، و « انتقاد » به معناي سره کردن، جدا کردن خوب از بد، به گزيني، خرده گيري و شرح معايب و محاسن چيزي است. (1) از نشانه هاي يک مجموعه ي انساني سالم و مديريت صحيح، وجود روحيه و فضاي نصيحت و انتقاد است. سلامت و پيشرفت هر مجموعه ي انساني در گرو پاسداشت نصيحت و انتقاد در آن مجموعه است. چنان چه در جامعه و سازمان، رابطه ي زمامداران و مردمان، مديران و اداره شوندگان، رابطه اي مبتني بر نصيحت و خيرخواهي و بيان معايب و محاسن امور در جهت به گزيني و اصلاح باشد، آن جامعه و سازمان در مسير سلامت و کمال است، و فقدان چنين رابطه اي موجب تباهي و سقوط است. (2)
« نصيحت » از مادّه ي « نَصح » و « نُصح » است. « نَصح » به معناي خالص شدن و خالص کردن است، چنان که گويند « نَصَحَ العَسَلَ » يعني عسل را صاف و خالص کرد؛ و « نُصح » به معناي خلوص و بي غلّ و غشّ بودن است. (3) سپس اين تعبير در مورد سخناني که از روي نهايت خلوص و خيرخواهي، و عاري از تقلب و فريب و تزوير گفته مي شود، به کار رفته است. (4) بنابراين « نصيحت » در برابر « غشّ » است، و هر که درباره ي کسي يا جمعي خالص باشد، و هيچ گونه نظر شخصي و اغراض ناپاک را دنبال نکند، و هر کاري که مي کند و هر سخني که مي گويد، منافع و مصالح آن فرد يا جمع را در نظر بگيرد، اهل نصيحت است. (5)
ابن اثير در معناي واژه ي نصيحت مي نويسد: « نصيحت واژه اي است که به وسيله ي آن جمله، براي نصيحت شونده، خيرخواهي بيان شود و نمي توان اين معنا را جز با همين واژه رساند ». (6)
راغب اصفهاني در اين باره مي نويسد: « نصيحت، ابراز عمل يا گفته اي است که صلاح نصيحت شونده در آن باشد ». (7)
ابن فارس درباره ي « نصيحت » آورده است که اين واژه به مفهوم برقراري رابطه ميان دو چيز و اصلاح ميان آن دو است، و از اين رو به خيّاط، ناصح، و به نخي که با آن خيّاطي مي کنند، نِصاح گفته مي شود. زيرا خيّاط دو قسمت پارچه را با نخ به يکديگر متصل مي کند و مي دوزد. همان گونه که اين واژه براي زمين سرسبزي که باران بر آن متصل ببارد، به کار مي رود. (8)
بنابراين در واژه ي « نصيحت » دو عنصر اساسي دخيل است: خيرخواهي، و اتصاف و علاقه ي ميان دو چيز جدا از هم. نصيحت با انگيزه ي خيرخواهي و اصلاح امور، خود موجب علاقه و پيوند دل ها است، و علاقه و پيوند دل ها، سبب نصيحت و خيرخواهي؛ يعني ميان علاقه و خيرخواهي، رابطه اي دو سويي برقرار است. در آموزه هاي امام علي (ع) آمده است:
« النُّصحُ ثَمَرَةُ المَحَبَّةِ. » (9)
نصيحت نتيجه ي علاقه و دوستي است.
« النَّصِيحَةُ تُثمِرُ الوُدَّ. » (10)
نصيحت علاقه و دوستي به بار مي آورد.
روابط و مناسبات انساني و مديريتي با وجود نصيحت و انتقاد از چنين پايگاهي با کم ترين هزينه پيوسته اصلاح مي شود و اخلاق و ايمان در آن معنا مي يابد؛ به بيان اميرمؤمنان علي (ع):
« المُومِنُ غَرِيزَتُهُ النُّصحُ. » (11)
غريزه ي مؤمن نصيحت و خيرخواهي است.
هر مجموعه ي انساني براي سلامت و پيشرفت نيازمند حاکم بودن اصل نصيحت و انتقاد بر آن است، و اين حقِّ واجب خداوند بر بندگانش است، چنان که اميرمؤمنان علي (ع) در ضمن خطبه اي فرمود:
« مِن وَاجِبِ حُقُوقِ اللهِ عَلَي عِبَادِهِ النَّصِيحَةُ بِمَبلَغِ جُهدِهِم، وَ التَّعَاوُنُ عَلَي إِقَامَةِ الحَقِّ بَينَهُم. » (12)
از حقوق واجب خداوند بر بندگانش، نصيحت و خيرخواهي با تمام توان، و همکاري در برپا داشتن حق در ميان خودشان است.
پشت کردن به نصيحت و انتقاد، و بستن درهاي آن، پشت کردن به رحمت الهي، و بستن درهاي اصلاح امور و به گزيني است.
اميرمؤمنان علي (ع) در آموزه اي والا فرموده است:
« لَا خَيرَ فِي قَومٍ لَيسُوا بِنَا صِحِينَ وَ لَا يُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ. » (13)
در مردماني که نصيحت کننده و خيرخواه يکديگر نيستند، و نصيحت کنندگان و خيرخواهان را دوست نمي دارند، به گزيني و خيري نيست.
هر خردمندي تلاش مي کند تا در جامعه و سازمان فضاي نصيحت و انتقاد، حکومت کند تا در پرتو آن، همه چيز نقد گردد و بسامان شود. امام علي (ع) در اين جهت آموزش داده و فرموده است:
« مَن بَصَّرکَ عَيبَکَ فَقَد نَصَحَکَ. » (14)
هر که عيب را به تو بنماياند، در حقّت خيرخواهي کرده است.
بر اين اساس است که اميرمؤمنان علي (ع) در عهدنامه ي مالک اشتر، فرموده است: « ثُمَّ ليَکُن آثَرُهُم عِندَکَ أقوَلَهُم بِمُرِّ الحَقِّ لَکَ، وَ أقَلَّهُم مُسَاعَدَةً فِيمَا يَکُونُ مِنکَ مِمَّا کَرِهَ اللهُ لِأولِيَائِهِ » ( آن گاه بايد گزيده تر آنان نزد تو کسي باشد که سخن تلخ حق را به تو بيش تر گويد، و در کاري که از تو سر مي زند و از جمله کارهايي باشد که خدا آن را براي دوستان خود نمي پسندد، از همگان کم تر تو را ياري کند ).
مديريتي که نصيحت و انتقاد در آن، اصلي حاکم شمرده شود، بدين سمت مي رود که گزيده ترين همکاران در آن، علاوه بر ويژگي ها و تخصص هاي لازم، ناصح و خيرخواه و منتقد باشند، نه سازشکار و چاپلوس و متملق؛ و نيز در چنين مديريتي از نصيحت و انتقاد استقبال مي شود، هر چند که تلخ و برخورنده باشد؛ که امام (ع) در ادامه ي اين فرموده است: « وَاقِعًا ذلِکَ مِن هَوَاکَ حَيثُ وَقَعَ » ( [ اين شيوه گفتار و رفتار او ] به هر کجاي خواست تو مي خواهد بربخورد ).
در مديريتي که امام علي (ع) مطرح کرده، مطمئن ترين اشخاص براي همکاري ناصحان و منتقدانند، و آنان دوستان واقعي شمرده مي شوند، چنان که در آموزه هاي آن حضرت آمده است:
« لِيَکُن أحَبُّ النَّاسِ إِلَيکَ المُشفِقَ النَّاصِحَ. » (15)
بايد محبوب ترين مردمان نزد تو فرد دلسوزِ خيرخواه باشد.
« إِنَّمَا سُمِّي الصَّدِيقُ صَدِيقًا لِأنَّهُ يَصدُقُکَ فِي نَفسِکَ وَ مَعَايِبِکَ؛ فَمَن فَعَلَ ذلِکَ فَاستَنِم إِلَيهِ فَإِنَّهُ الصَّدِيقُ. » (16)
جز اين نيست که دوست را از آن رو دوست نامند که درباره ي خودت و عيب هايت به تو راست مي گويد؛ پس هر که با تو چنين رفتار کرد، به او اعتماد کن که او دوست راستين است.
دوستي واقعيِ جامعه و سازمان، ملازم نصيحت و انتقادِ آن است، و دشمني واقعي نيز، سازشکاري با تصميم ها و برنامه هاي نادرست و غيرعلمي، و چاپلوسي و رياکاري است، چنان که امام (ع) فرموده است:
« إِنَّمَا يُحِبُّکَ مَن لَا يَتَمَلَّقُکَ؛ وَ يُثنِي عَلَيکَ مَن لَا يُسمِعُکَ. » (17)
در حقيقت کسي تو را دوست مي دارد که برايت چاپلوسي نمي کند؛ و کسي در حقيقت تو را مي ستايد که [ ستايش هايش را ] به گوشت نمي رساند.
« إِنَّمَا سُمِّيَ العَدُوُّ عَدُوًّا لِأنَّهُ يَعدُو عَلَيکَ؛ فَمَن دَاهَنَکَ فِي مَعَايِبِکَ، فَهُوَ العدُوُّ العَادِي عَلَيکَ. » (18)
جز اين نيست که دشمن را از آن رو دشمن نامند که او بر تجاوز روا مي دارد؛ پس هر که در [ نشان دادن ] عيب هاي تو با تو سازشکاري نمايد، همو دشمن تو است.
بنابراين بهترين قاعده براي حفظ سلامت جامعه و سازمان، و رشد و تعالي آن، پاسداشت نصيحت و انتقاد، و گشودن فضاي آن براي ناصحان و منتقدان است. از اين روست که امام علي (ع) فرموده است:
« مَن حَذَّرَکَ کَمَن بَشَّرَکَ. » (19)
آن که تو را - از گزندي - بترساند، چون کسي است که تو را مژده رساند.
« اِحمَد مَن يَغلُظُ عَلَيکَ وَ يَعِظُکَ، لَا مَن يُزَکِّيکَ وَ يَتَمَلَّقُکَ. » (20)
کسي که بر تو سخت مي گيرد و تو را موعظت مي کند ستايش کن، نه کسي که تو را بي عيب مي شمرد و چاپلوسيِ تو را مي کند.
بر اساس آموزه هاي اميرمؤمنان علي (ع) شاخصه اي اساسي در شناخت سلامت اجتماعي و سازماني، و قوّت و صحت مديريتي، گشوده بودن فضاي انتقاد و اعتراض، و وجود ضمانت هاي لازم براي امنيت انتقاد و اعتراض و پيامدهاي آن است، زيرا هيچ دولت و سازماني بدون نقد سالم نمي ماند و راه به مقصد نمي برد. جامعه، حکومت و مديريتي که نتوان در آن انتقاد کرد و به کجي ها و ستم ها اعتراض نمود و حق خواهي کرد، جامعه، حکومت و مديريتي ناسالم و فرورفته در تباهي، و محکوم به شکست و نابودي است. امام علي (ع) در عهدنامه ي مالک اشتر سفارشي اساسي و راهگشا در اين باره کرده و فرموده است:
« وَاجْعلْ لِذَوِي الْحَاجَاتِ مِنْکَ قِسْماً تُفَرِّغُ لَهُمْ فِيهِ شَخْصَکَ، وَتَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِساً عَامّاً، فَتَتَواضَعُ فِيهِ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَکَ، وَتُقعِدَ عَنْهُمْ جُنْدَکَ وَأَعْوَانَکَ مِنْ أَحْرَاسِکَ وَشُرَطِکَ، حَتَّي يُکَلِّمَکَ مُتَکَلِّمُهُمْ غَيْرَ مُتَتَعْتِعٍ، فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ فِي غَيْرِ مَوْطِنٍ: " لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لاَ يُؤْخَذُ لِلضَّعِيفِ فِيهَا حَقُّهُ مِنَ الْقَوِيِّ غَيْرَ مُتَتَعْتِعٍ ". ثُمَّ احْتَمِلِ الْخُرْقَ مِنْهُمْ وَالْعِيَّ، وَنَحِّ عَنْهُمُ الضِّيقَ وَالْأَنَفَ، يَبْسُطِ اللهُ عَلَيْکَ بَذلِکَ أَکْنَافَ رَحْمَتِهِ، وَيُوجِبُ لَکَ ثَوَابَ طَاعَتِهِ. » (21)
و بخشي از وقت خود را خاص کساني قرار ده که به تو نياز دارند و خود را براي کار آنان فارغ دار و در مجلسي همگاني برايشان بنشين، و در آن مجلس براي خدايي که تو را آفريده است فروتني پيشه کن، و پاسداران و ياران خود از محافظان و نگهبانان ويژه ات را از آنان برکنار دار، تا گوينده ي آنان بي آن که زبانش بگيرد و در سخن درماند با تو سخن گويد، که من بارها از پيامبر خدا - که بر او و خاندانش درود باد - شنيدم که مي فرمود: « هرگز امّتي را پاک - از گناه - نخوانند که در آن امّت بي آن که بترسند و در گفتار درمانند، حقّ ناتوان را از توانا بستانند ». و درشتي کردن و درست سخن نگفتنِ آنان را بر خود هموار کن، و تنگ خويي و خود بزرگ بيني را از خود بران، تا خدا بدين کار اطراف رحمت خود را بر روي تو بگستراند و پاداش فرمانبرداري از خود را برايت واجب گرداند.
امام (ع) با نقل اين سخن پيامبر اکرم (ص) که « هرگز امّتي را پاک از گناه نخوانند که در آن امّت بي آن که بترسند و در گفتار درمانند، حقّ ناتوان را از توانا نستانند »، مشخص کرده است که امکان ندارد جامعه و سازماني بدون حاکم بودن اصل نصيحت و انتقاد، و آزادي فضاي اعتراض و حق خواهي، و لوازم تحقق آن روي سلامت و پاکي، و درستي و تعالي را ببيند؛ بلکه امام (ع) حاکم بودن اين اصل در جامعه و سازمان، و پاسداشت لوازم آن را موجب گسترش رحمت خدا از هر سو بر جامعه و سازمان دانسته و فرموده است که « تا خدا بدين کار اطراف رحمت خود را بر روي تو بگستراند و پاداش فرمانبرداري از خود را برايت واجب گرداند. »
بي گمان تا چنين نشود، راه سلامت در جامعه و سازمان هموار نمي گردد و اصلاح خطاها و خلاف ها ميسّر نمي شود، و دستيابي به اهداف به درستي امکان پذير نمي گردد.

پي نوشت ها :

1- مصطفي دلشاد تهراني، سيره ي نبوي ( منطق عملي )، دفتر سوم، سيره ي مديريتي، چاپ چهارم، انتشارات دريا، 1387ش. ص 533.
2- علي اکبر دهخدا، لغت نامه، چاپ اوّل، سازمان لغت نامه ي دهخدا، 1325-1352ش. ذيل واژه هاي « نصيحت » و « انتقاد »؛ فرهنگ فارسي، ج 1، ص 365.
3- لسان العرب، ج 14، ص 158؛ سعيد الخوري الشرتوني، اقرب الموارد، افست مکتبة المرعشي النجفي، قم، 1403ق. ج 2، ص 1306.
4- ر.ک: محمد رشيدرضا، تفسير المنار، الطبعة الثانية، دارالمعرفة، بيروت، ج 10، ص 587.
5- ر.ک: أبوجعفر محمدبن الحسن الطوسي، التبيان في تفسير القرآن، داراحياء التراث العربي، بيروت، ج 5، ص 279؛ مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص 59؛ أبوعبدالله محمدبن احمد القُرطُبي الانصاري، الجامع لاحکام القرآن، تصحيح أبواسحاق ابراهيم اطفيش، دارالکتب المصرية، 1376ق. افست دارالکتاب العربي، بيروت، ج 8، ص 227.
6- مجدالدين أبوالسعادات المبارک بن محمد المعروف بابن الاثير الجزري، النهاية في غريب الحديث و الاثر، تحقيق طاهر احمد الزاوي، محمود محمد الطناحي، چاپ چهارم، افست انتشارات اسماعيليان، قم، 1364ش. ج 5، ص 63.
7- المفردات، ص 494.
8- معجم مقاييس اللغة، ج 5، ص 435؛ و نيز ر.ک: کتاب العين، ج 3، ص 1797؛ جارالله محمود بن عمر الزمخشري، أساس البلاغة، دار بيروت للطباعة و النشر، بيروت، 1404ق. ص 635.
9- مستدرک الوسائل، ج 12، ص 429.
10- شرح غررالحکم، ج 1، ص 212؛ عيون الحکم و المواعظ، ص 32.
11- شرح غررالحکم، ج 1، ص 344؛ عيون الحکم و المواعظ، ص 47.
12- نهج البلاغه، خطبه ي 216.
13- شرح غررالحکم، ج 6، ص 427؛ عيون الحکم و المواعظ، ص 535.
14- شرح غررالحکم، ج 5، ص 157؛ عيون الحکم و المواعظ، ص 429.
15- شرح غررالحکم، ج 5، ص 51.
16- همان، ج 3، ص 79؛ عيون الحکم و المواعظ، ص 178.
17- شرح غررالحکم، ج 3، ص 78؛ عيون الحکم و المواعظ، ص 177.
18- شرح غررالحکم، ج 3، ص 78؛ عيون الحکم و المواعظ، ص 178.
19- نهج البلاغه، حکمت 59.
20- شرح ابن أبي الحديد، ج 20، ص 258.
21- نهج البلاغه، نامه ي 53.

منبع مقاله :
دلشاد تهراني، مصطفي؛ (1390)، رايت درايت: اخلاق مديريتي در عهدنامه ي مالک اشتر، تهران: انتشارات دريا، چاپ اول